به خدا گفتم خستم
خدا گفت: لا تنقطوا من رحمت الله "از رحمت من نا امید نشوید"
گفتم:هیچکس نمیدونه تو دله من چی میگزره
خدا گفت:ان الله بین المراء و قلبه "خدا حاءل است میان انسان و قلبش"
گفتم:هیچ کسو ندارم
خدا گفت:نحن اقرب الیه من حبل الورید "ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم"
گفتم:اصلا انگار من و فراموش کردی؟
خدا گفت:فاذکرونی اذکرکم "منو یاد کنید تا شمارا یاد کنم"
شنیدنی...برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 40
زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!
در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 28
یک عاشقانه آرام
" ایمان عبدلی "
اگر که تو هم معتقدی «حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگهداشتن عشق است» و اگر مثل من فکر میکنی که «عاشق یاغی است» پس یاغی شو و از حافظهات کمک بگیر.
برای همسرم 22/ 03/ 88
پاراگراف بالا تمام متن تقدیمی من به همسرم بود، متن را بین عنوان کتاب «یک عاشقانهی آرام» و نام نویسنده «نادر ابراهیمی» نوشتم، حدود دهسانت فضا داشتم که برای متن من کم بود. بهناچار تاریخ را بین نام نویسنده و لوگوی انتشارات روزبهان ثبت کردم. کتاب را کادوپیچ تحویل پست دادم تا به آدرس منزل پدری همسرم تحویل بدهند. این اولین هدیهی من بود. در آن شرایط فکر میکردم که با این کتاب و محتوایش تاثیر مثبتی روی رابطهام با همسرم خواهم گذاشت، غافل از اینکه ...
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 41
مردی چهار پسر داشت.
آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود.
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»
پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»
مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!
شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.
وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند!
اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 25
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 43
روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم. مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم. مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟ فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر
شنیدنی...برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 24
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگرشما خدا را به من نشان دهید عبادتش میکنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمیکنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت آیا مرا میبینی؟
دانشجو پاسخ داد:نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمیبینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کردو گفت:تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید..!!!
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 36
منبع:www.khodakomak.mihanblog.com
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 41
برای تمام رنج هایی که میبری صبر کن صبر اوج احترام به حکمت خداوند است
شنیدنی...
برچسب : نویسنده : محمد shenidani بازدید : 41